سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ایرانیان
درباره وبلاگ


لینک دوستان
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 2
  • بازدید دیروز: 5
  • کل بازدیدها: 48329



سه شنبه 91 فروردین 1 :: 8:46 عصر ::  نویسنده : مهدی حسین زاده

بهار

برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرمست ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این کوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی
           دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز         

سعدی شیراز

  **********************************

   بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی
به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد

ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر
که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد
 

مولانا

    **********************************

   برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان

سعدی

    **********************************

   ز کوى یار می آید نسیم باد نوروزى
از این باد ار مدد خواهى چراغ دل برافروزى

چو گل گر خرده اى دارى خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط ها داد سوداى زراندوزى

ز جام گل دگر بلبل چنان مست مى لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزى

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانى
به گلزار آى کز بلبل غزل گفتن بیاموزى

چو امکان خلود اى دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزى و بهروزى

طریق کام بخشى چیست ترک کام خود کردن
کلاه سرورى آن است کز این ترک بردوزى

سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آى
که بیش از پنج روزى نیست حکم میر نوروزى

ندانم نوحه قمرى به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمى دارد شبانروزى

می اى دارم چو جان صافى و صوفى می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزى

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین اى شمع
که حکم آسمان این است اگر سازى و گر سوزى

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقى که جاهل را هنیتر می رسد روزى

مى اندر مجلس آصف به نوروز جلالى نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزى

نه حافظ می کند تنها دعاى خواجه تورانشاه
ز مدح آصفى خواهد جهان عیدى و نوروزى

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزى

   حافظ شیراز

 **********************************

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبه بزاز پردیبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

افسر سیمین فرو گیرد زسر کوه بلند
بازمینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود

عنصری

 **********************************

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب

شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب

چرخ بزرگوار یکی لشگری بکرد
لشگرش ابر تیره و باد صبا نقیب

نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب

آن ابر بین که گرید چون مرد سوگوار
و آن رعد بین که نالد چون عاشق کثیب

خورشید ز ابر تیره دهد روی گاه گاه
چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب

یک چند روزگار جهان دردمند بود
به شد که یافت بوی سمن را دوای طیب

باران مشک بوی ببارید نو بنو
وز برف برکشید یکی حله قصیب

گنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جو یکی که خشک همی بود شد رطیب

لاله میان کشت درخشد همی ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضیب

بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب

صلصل بسر و بن بر با نغمه کهن
بلبل به شاخ گل بر بالحنک غریب

اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
که اکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب

رودکی

 




موضوع مطلب :