ای یگانه ترین یگانه
سوگند به لحظه های شور مستی و دیوانگی .سوگند به لحظه های چشم بستن وگریستن وبا تو گفتن وآن دردی که بانام تو نبودنش درد است، گوارا وشیرین ،سپاس از اینکه توان ایستادن میدهی توان رفتن توان فریاد زدن اما فریاد بی صدایی درنهانخانه دل که گر رهایش کنی به چشم مجنون می نگرند تورا بمانند نی سوز جدایی خواهم سرداد جدایی از آن فردوس برین که جای آدم بود واز آن رانده شد واینچنین بار سنگینی بر دوشش نهادند که زمین ودریا از آن سرباززدند نه شکوایه وگلایه ای نه حرف وسخنیست از این بار بردوش، تنها گوشه خلوتی نیاز است وبا تو نجوا کردن که زمینیان نخواهند فهمید چه دردل میگذرد آی آی ازاین دل که درسینه نهادی که درسرزمین خود هرگونه فرمانروایی میکند ونمی نگرد این تن خسته را دراین راه پر مخاطره چه گویم که دیگر اکنون نه فریاد سوز درون می کاهد ونه حرف وسخن تنها نجوای با تو درخلوت نام تو وشور دیوانگی ومستی با تو بودن آرامشم خواهد بود .
دل بیمار شدازدست رفیقان مددی
تا طبیبش بسر آریم ودوایی بکنیم
مدد از خاطر رندان طلب ای دل ورنه
کارصعب است مبادا که خطایی بکنیم
موضوع مطلب :